نگاه آسمون خیس چشاش غرق ستاره یه دشت سبز و آروم
که قلبش بی قراره شبا رو شونه کوه که سر میزاره مهتاب
زمین خورشید و انگار داره میبینه تو خواب لالا لالا لالا
یه احساس نگفته است نمیدونم چه حالی
خدا نزدیکه انگار تموم این حوالی چه آدما تو این دشت
به سختی دل سپردن به همدیگه چه آسون رسیدن اما مردن
نسیمی اومد از راه که بوی یاس میداد
نفس هارو درو کرد به جون خاک افتاد
کبوترها رو پر داد گلها رو کاغذی کرد
زمین گاهی خزونه خزونش اما نیست
که این پاییز مسموم دیگه فصل زمین نیست
تو فصل غنچه هایی که پر پر بود از اول
نشسته خاک سردشت به بال درد و طاقت